دلنوشته

هر چی که دلم هوس کنه مینویسم

دلنوشته

هر چی که دلم هوس کنه مینویسم

سلام


سلام هم سایه ها، ‌سلام هم قلب ها،‌سلام به تویی که فکر می کنی می شود بهتر از این نوشت و سلام به تویی که فکر می کنی بهتر از این نمی شود. سلام به ناگفتنی هایی که با خودتان می آورید و بازپس می برید و سلام به حرفهای قشنگی که برایم جا می گذارید. دنیای کوچک من هم پر است از همان خیال های طلایی که هیچ وقت نمی شود فروخت، پر است از دریاهایی که با تمام کوچکی ، برای نشستن روی ساحلش و قدم زدن روی ماسه هایش به قدر کافی بزرگ است.



همسایه خدا بودیم


شاید دیگر مرا نشناسی ! شاید مرا به یاد نیاوری ، اما من خوب تو را می شناسم.ما همسایه شما بودیم و شما همسایه ما و همه مان همسایه خدا.

یادم می آید گاهی وقت ها می رفتی و زیر بال فرشته ها قایم می شدی.و من همه آسمان را دنبالت میگشتم ، تو میخندیدی و من پشت خنده ها پیدایت می کردم .
خوب یادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودی .توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود، نور از لای انگشتهای نازکت می چکید.راه که می رفتی ، ردی از روشنی روی کهکشان می ماند.
یادت می آید؟گاهی شیطنت می کردیم و می رفتیم سراغ شیطان. تو گلی بهشتی به سمتش پرت می کردی و او کفرش در می آمد .اما زورش به ما نمی رسید .فقط می گفت: همین که پایتان به زمین برسد ، می دانم چه طور از راه به درتان کنم.
تو شلوغ بودی ، آرام و قرار نداشتی .آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از این ستاره می پریدی  وصبح که می شد در آغوش نور به خواب می رفتی .
اما همیشه خواب زمین را می دیدی.آرزویی ، رویاهای تو را قلقلک می داد دلت می خواست به دنیا بیایی و همیشه این را به خدا می گفتی ، و آن قدر گفتی و گفتی ، تا خدا به دنیایت آورد.
من هم همین کار را کردم، بچه های دیگر هم همین طور!ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد.
تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را.ما دیگر نه همسایه هم بودیم و نه همسایه خدا.ما گم شدیم و خدا را گم کردیم . . . . . .
دوست من، همبازی بهشتی ام! نمی دانی چه قدر دلم برایت تنگ شده  .
                    هنوز آخرین جمله خدا توی گوشم زنگ می زند:
از قلب تو تا من ، یک راه مستقیم است، اگر گم شدی از این راه بیا.
بلند شو ، از دلت شروع کن.شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم.


عشق ابدی

اینو میگن عشق ابدی