گرگ عاشق شده بود...
عاشق طعمه اش،
نزدیکش شد
بوییدش
بوسیدش
و با دندان گلویش را گرفت...
افسوس...
"ذات" احساس نمیشناسد...
خدایا دلم زنگ تفریح می خواهد ...
باورکن خسته شده ام ...
از این کلاس رقصیدن به ساز دنیا....
دختر: شنیدم داری ازدواج می کنی .. مبارکه .. خوشحال شدم شنیدم..
پسر: ممنون...انشالله قسمت شما..
دختر: می تونم برای آخرین بار یه چیزی ازت بخوام؟؟؟
پسر: چی می خوای؟
دختر: اگه یه روز صاحب یه دختر شدی می شه اسم منو روش بذاری؟
پسر: چرا؟ می خوای هر موقع که نگاش می کنم ..صداش می کنم درد بکشم؟؟
دختر: نه.. !! آخه دخترا عاشق باباهاشون می شن..
می خوام بفهمی چقدر عاشـــــقت بود